ولیعهد عربستان چگونه شریک سیا شد؟ شاهزاده ضد تروریسم (قسمت اول)
بروس ریدل مینویسد:از نظر رئیس سیا، محمد بن نایف نزدیکترین شریک سیا در
جنگ با القاعده، و عنصر کلیدی در شکست تهدید القاعده علیه خاندان سعودی در
فاصله سالهای ۲۰۰۶ – ۲۰۰۳ بود.
نویسنده: بروس ریدل*
دیپلماسی ایرانی: متحد دیرین آمریکا در خاورمیانه یعنی پادشاهی عربستان در آستانه تغییر تاریخی در نسل رهبری این کشور است. ملک سلمان بن عبدالعزیز 79 ساله - که پس از مرگ ملک عبدالله در ژانویه به قدرت رسید – آخرین فرد از نسل رهبرانی خواهد بود که با تبدیل یک صحرای دورافتاده و محروم به یک قدرت منطقه ای فوق محافظه کار و سرشار از ثروت نفت، پادشاهی جدید امروزی را تاسیس کردند.
یکی از دغدغه های بزرگ واشنگتن، آینده این پادشاهی است. سلمان ظرف چند ماه پس از به قدرت رسیدن، خود را غرق در باتلاق جنگ یمن کرد. به اوباما بی محلی و از روحانیون تندرو حمایت کرد. این روحانیون مخالف اصلاحاتی هستند که بنا به گفته اوباما برای بقای عربستان به عنوان شریک باثبات واشنگتن ضروری است. یکی از اولین اقدامات سلمان به شدت مورد استقبال قرار گرفت. این اقدام تغییر در سلسله مراتب ولایتعهدی بود که وی با برکناری برادرش مقرن بن عبدالعزیز – که در صف جانشینی بود – برادرزاده 56 ساله اش محمد بن نایف را به عنوان ولیعهد جدید معرفی کرد.
در صورتیکه سلمان بار دیگر دست به تغییر آرایش مقامات نزند، محمد بن نایف – که در آمریکا به MBN معروف است – اولین فرد از نسل خودش خواهد بود که به مقام پادشاهی خواهد رسید. مقامات آمریکایی برای محمد بن نایف آرزوی موفقیت می کنند چرا که وی عزیز دل سرویس های اطلاعاتی آمریکا و قهرمان مبارزه با تروریسم است و در کسوت معاونت وزیر کشور- و بعدها در مقام وزیر کشور عربستان – خدمت فوق العاده مهمی به ایالات متحده کرده است. بن نایف بر خلاف پدرش – که پیش از وی سمت های مزبور در وزارت کشور را عهده دار بود – هوادار آمریکا است و مطمئنا بیش از هر عضو دیگری در مجموعه رهبران سعودی، به آمریکا تعلق خاطر دارد.
نایف بن عبدالعزیز شاهزاده تاریک اندیش
موضوع خون و وراثت در سلطنت سعودی بسیار حائز اهمیت است. اینکه پدرتان در سلسله مراتب سلطنتی چه موقعیتی دارد در تعیین سرنوشت شما موثر خواهد بود. اگر پدر فرزند مستقیم پادشاه باشید، در اینصورت محتمل است که به پادشاهی برسید. از آنجایی که سعودی ها همسران و کنیزان زیادی دارند، موضوع ژن مادری از اهمیت کمتری برخوردار است هرچند که بی ارتباط با سرنوشت نیز نمی باشد.
بنیانگذار عربستان سعودی امروز – که پدر تمام پادشاهان به قدرت رسیده در این کشور می باشد – ملک عبدالعزیز بن سعود بود که در غرب به ابن سعود معروف است. وی ارتش قبیله ای خود را در اوائل قرن بیستم در ریاض به قدرت رساند و تا دهه 30 میلادی رهبر بلامنازع سرزمین جزیرة العرب – که از دریای سرخ تا خلیج فارس گسترده بود و مشتمل بر مکه و مدینه نیز می گردید – بود.
ابن سعود حداقل 22 همسر و 44 فرزند پسر رسمی (و نه غیررسمی) داشت. از زمان مرگ وی در سال 1953، 6 تن از این پسران به ترتیب بر عربستان حکمفرمایی کرده اند. بیست و سومین پسر ابن سعود یعنی نایف بن عبدالعزیز – که پدر همین MBN است – نفر دوم در صف جانشینی بود که در سال 2012 یعنی چند سال پیش از رسیدن به جانشینی ملک عبدالله از دنیا رفت. نایف متولد سال 1934 در نزدیکی شهر طائف است و در «مدرسه شاهزادگان» واقع در ریاض، یعنی جایی که روحانیون وهابی معلمانش هستند تحصیل کرد. اتحاد بین خاندان سعودی و وهابی ها به تقریبا سه قرن پیش یعنی اوائل حاکمیت سعودی ها باز می گردد. یک مبلغ و روحانی بیابانگرد به نام محمدبن عبدالوهاب در سال 1744 به نیروهای تحت امر رئیس خاندان سعودی - یعنی محمد السعود - ملحق شد تا اولین سلطنت سعودی را برپا نمایند. سعودی ها رهبری سیاسی و نظامی حاکمیت را به عهده داشتند و محمد بن عبدالوهاب و فرزندانش رهبری مذهبی و مشروعیت حاکمیت را عهده دار بودند. وهاب و شاگردانش قرائت قبیله ای و پیوریتنی از اسلام را تبلیغ و مردم را به بنیادگرایی اخباری (literal fundamentalism) دعوت می کردند. آنها نسبت به هرگونه تخطی افراد از قرائت وهابیت از تعلیمات اساسی حضرت محمد(ص) بی تحمل بودند.
در اوائل قرن نوزدهم یعنی زمانی که امپراتوری عثمانی مشغول جنگ با ناپلئون برای عقب راندن او از مصر و فلسطین بود، سعودی ها بر تلاششان برای غصب سرزمین های تحت تملک عثمانی ها افزودند. ارتش قبیله ای سعودی ها در این زمان یورش هایی را به عراق امروز آغاز و شهر مقدس شیعیان یعنی کربلا را غارت کرد. پس از آن متوجه غرب (جزیرة العرب) شدند و شهرهای مقدس مکه و مدینه را تسخیر، و هر گونه نماد حاکمیت عثمانی یا آنچه را که بنا به عقیده وهابی انحراف از اسلام محسوب می شد را از این دو شهر پاکسازی کردند. بیشتر جهان اسلام در آن زمان سعودی ها و روحانیون هم پیمانشان را به دیده غاصب و اُمل می نگریستند، درست همانطوری که اکثر مسلمانان امروز همین نگاه را به داعش دارند. قلمرو اولین حکومت سعودی در دوران اوجش بزرگتر از امروز بود هر چند که دوران حاکمیتشان دیری نپایید. زمانی که فرانسوی ها شکست خوردند، عثمانی ها ارتش خود را برای بازپس گیری مکه و مدینه روانه جزیرة العرب نمودند و پایتخت آن روزگار سعودی یعنی الدِرعیة – در نزدیکی ریاض – را تخریب کردند. پس از آن سعودی ها به کویت تبعید شدند. سعودی ها نتواستند بار دیگرقدرت در جزیرة العرب را به دست بگیرند تا زمانی که ابن سعود با رهبری ارتش قبیله ای خود در زمان تبعید، مجددا ریاض را اشغال و سومین دوره سلطنت سعودی را – که تاکنون ادامه داشته و از قدرت وهابیت نیز برخوردار است – تاسیس کرد.
بیعت وهابیون با خاندان سلطنتی موجب می شد تا آنها بتوانند بر جامعه سعودی نظارت داشته باشند و قوانین و سنن اسلامی را اعمال کنند. وهابیون بخشی از اعمال قوانین اسلامی را از طریق وزارت کشور عربستان – که مهمترین متحد وهابیون در حکومت است – انجام می دهند. زمانی که فهد – یعنی برادر نایف که از پدر و مادر یکی هستند – در سال 1970 عهده دار وزارت (کشور) بود، نایف را به عنوان معاون خود برگزید. زمانی که ملک فیصل – برادر فهد – در سال 1975 توسط یکی از شاهزادگان - که به خاطر ورود تلویزیون به عربستان خشمگین بود - ترور شد، فهد به مقام ولایتعهدی رسید و نایف به جای او سمت وزارت کشور را عهده دار گردید. نایف در زمان وزارت کشور به «مرتجع اعظم» معروف بود. وی همسویی زیادی با مرتجع ترین روحانیون وهابی پیدا کرد و با اصلاحات و تحول و آزادی بیان بیشتر، مخالفت نمود. رفتار وی با شیعیان عربستان – که 10 درصد جمعیت این کشور را تشکیل می دهند و عمدتا در استان نفت خیز عربستان (استان شرقی) زندگی می کنند – همچون رفتار با یک شهروند درجه دو بود، و همچنین هر گونه رشد و توسعه ای را تنها با بی رغبتی تحمل می کرد. زمانی که از او سوال می شد که چرا با هرگونه اصلاحات که کشور را در مسیر پادشاهی مشروطه قرار می دهد مخالفت می ورزد، نایف – که آشکارا چشم به تخت پادشاهی داشت - در پاسخ می گفت: «نمی خواهم ملکه الیزابت شوم.» سیاست های نایف چنان افراطی بود که در میان غربی هایی که در عربستان کار می کردند به «شاهزاده تاریک اندیش» معروف شده بود.
پادشاهی سعودی در نوامبر سال 1979 با چالش بزرگی در حوزه مشروعیت و حاکمیتش مواجه شد. یک گروه از افراطیون اسلامی که به حوادث آخرالزمان معتقد بودند مسجدالحرام را تسخیر کردند. کعبه در این مسجد واقع است و بنا به اعتقادات اولین عبادتگاه بشر بوده است.
حکومت سعودی، پس از چند هفته زدوخورد سربازان تحت امر وزارت کشور و گارد ملی سعودی با افراطیون، و همچنین با حمایت تکاوران فرانسوی که مخفیانه به استخدام سعودی ها درآمده بودند و استفاده از گازهای شیمیایی – که خاندان سعودی اجازه استفاده آن را از روحانیون وهابی گرفته بود – توانست افراطیون را شکست دهد. به هر حال پس از بازجویی متهمان این واقعه مشخص شد که خیلی از آنها پیشتر معرف حضور وزارت کشور بوده اند و همین موجب شرمساری زیادی برای دولت گردید. برخی از این متهمان پیش از حمله به مسجدالحرام بازداشت شده بودند، اما بنا به توصیه و سفارش روحانیون نزدیک به نایف آزاد شده بودند.
در هر صورت، این شاهزاده تاریک اندیش از موج انتقادات گریخت. در عوض، فرماندار مکه - که یکی از لیبرال ترین شاهزادگان سعودی بود - را برای خشنودی روحانیون وهابی و متحدان نزدیک این جماعت شماتت کردند تا بار دیگر شاهد مثالی دیگر از طرح آشنای خاندان سلطنت یعنی قربانی کردن یک اصلاح طلب به پای روحانیت سعودی باشیم.
حادثه تسخیر مسجدالحرام موجب هراس خاندان سلطنتی گردید و باعث شد تا خود را با کند کردن روند اصلاحات و حمایت از نظامیان اسلامگرا در کشورهای دیگر به تشکیلات وهابی نزدیک کند. سعودی ها مشخصا – و با کمک زیاد ایالات متحده – به تسلیح و یا حمایت از مجاهدین افغان که با اشغالگران شوروی در خلال سال های 1989 – 1979 در نبرد بودند پرداختند.
همین ملک سلمان که در آن روزگار فرماندار ریاض بود، مسئولیت جمع آوری کمک های مالی خصوصی از خاندان سلطنتی و سایر متمولان سعودی برای مجاهدین افغان را به عهده داشت. وی کانال انتقال ده ها میلیون دلار به مجاهدین افغان بود و پس از آن هم برای مسلمانان بوسنی و فلسطین چنین کرد. بعدها زمانی که بن لادن مشغول تاسیس القاعده بود، نایف دیر فهمید که القاعده تهدیدی برای خود عربستان است. نایف زمانی با بن لادن در خلال جنگ مجاهدین افغان با شوروی خیلی رفیق شد که بن لادن هم پیمان مجاهدین گردید. نظر نایف درباره او این بود که وی به شدت مشغول مبارزه و شکست نیروهای شوروی است. او معتقد بود که معروف شدن القاعده به عنوان یک سازمان تروریستی محصول تبلیغات آمریکایی ها است و اطمینان داشت که القاعده هیچ تهدیدی برای عربستان محسوب نمی شود. او معمولا درباره خیلی از اعضای خاندان سلطنتی، از این پندارهای بیهوده دارد.
زمانی که جورج تِنِت رئیس سیا و سایر بلندپایگان اطلاعاتی آمریکا به نایف هشدار دادند که القاعده شبکه های وسیع زیرزمینی در عربستان ایجاد کرده است، وی به انتقاد از آنها پرداخت. این عکس العمل به خاطر این بود که او مدت مدیدی نسبت به انگیزه ها و اهداف آمریکا در منطقه مظنون شده بود. زمانی که من (بروس ریدل) مشاور امور خاورمیانه بیل کلینتون بودم، ارتباط زیادی با نایف داشتم. رفتار دوستانه ای داشت اما اغلب اهل همکاری نبود. زمانی که تروریست های شیعه پایگاه هوایی آمریکا – الخبر – را در ظهران در سال 1996 بمبگذاری کردند – و این حادثه منجر به مرگ 19 تن از پرسنل شد – نایف رغبتی برای در اختیار گذاشتن اطلاعات به آمریکا درباره مهاجمان و ارتباط آنها با ایران نداشت. وی ادعا می کرد از این می ترسد که واشنگتن از این اطلاعات برای توجیه اقدام نظامی علیه ایران استفاده کند و پای عربستان هم به این جنگ کشیده شود. اما احساس من این بود که دلیل مهمتر برای استنکاف نایف از ندادن اطلاعات به آمریکایی ها، ضد آمریکایی بودن وی بود.
نایف سالها هشدار درباره القاعده را نادیده گرفت. اما سرانجام تهدید القاعده به گونه ای شد که نادیده انگاشتن آن دیگر ممکن نبود و در اینجا بود که پسر وی یعنی محمد بن نایف رهبری نبرد علیه القاعده را عهده دار گردید.
صعود محمد بن نایف
محمد بن نایف مانند بسیاری از هم نسلانش در خاندان سعودی، برای تحصیل به آمریکا رفت و در کالج Lewis & Clark واقع در پورتلند ایالت اورگون مشغول به تحصیل شد، هر چند که مدرکی هم دریافت نکرد. وی برای اینکه برای جانشینی پدر در منصب وزارت کشور آماده شود، در اواخر دهه 80 میلادی در اف بی آی و در سال های 1994 – 1992 در موسسه مبارزه با تروریسم اسکاتلندیارد تعلیم دید. محمد بن نایف در خلال همین سال ها یعنی زمانی که من نیز افسر ارشد سیا در خاورمیانه بودم ظهور و صعود را آغاز کرد.
بعدها من (بروس ریدل) - به عنوان دستیار ویژه بیل کلینتون در امور خاور نزدیک و جنوب آسیا در شورای امنیت ملی آمریکا - معاون کلینتون یعنی ال گور را در سفر خاورمیانه ای ماه مه 1998 همراهی کردم و به عربستان رفتم. ما هم نایف و هم پسرش را در ریاض ملاقات کردیم. بعد از این ملاقات بود که فهمیدیم وزیر کشور عربستان طرح القاعده برای حمله به کنسولگری آمریکا در جده و آن هم در زمان ملاقات ال گور با ملک عبدالله در این مکان را ناکام گذاشته است.
قاعده کلی بن لادن این بود که از عملیات در داخل خاک عربستان اجتناب کند، هر چند که طرح کشتن ال گور در کنسولگری یک استثنای این قاعده محسوب می شد. از آنجایی که زیرساخت های القاعده در داخل عربستان، بستر عضوگیری و دریافت کمک های مالی این سازمان را فراهم می آورد، بن لادن ترجیح می داد که القاعده را از رصد وزارت کشور دور نگه دارد، و البته تا حدودی به لطف کوری نایف هم در این امر موفق بود.
پس از آن، قضیه حملات 11 سپتامبر پیش آمد و اینکه 15 تن از هواپیماربایان سعودی بودند. اما این حادثه هم موجب نشد که ذهن سعودی ها به سرعت تغییر کند. نایف مانند خیلی از افراد خاندان سعودی تا اواخر دسامبر 2002 هنوز متقاعد نشده بود که القاعده در داخل عربستان پایگاه دارد و اصرار داشت که بگوید هواپیماربایان «یک مشت احمق بودند که برای طرح صهیونیست ها کار می کردند». این حرف او برخلاف اظهارات منابع سعودی بود که می گفتند که دو تن از این هواپیماربایان همانهایی بودند که با طرح حمله به کنسولگری آمریکا در جده، قصد کشتن ال گور را داشته اند.
پسر نایف متفاوت با خود وی بود. محمد بن نایف تا سال 2001 نماد برجسته و مورد احترام مبارزه با تروریسم بود. وی دو سال پیشتر از آن، دستیار وزیر کشور بود. در این موقعیت بود که وی با کمک مقامات آمریکایی روز به روز مدیریت را بیشتر از دست پدر گرفت و خود به تدریج عهده دار امور شد. روی کار آمدن MBN برای عربستان میمون و مبارک بود چرا که بن لادن در حال چرخش به سمت سرزمین مادری اش یعنی عربستان برای اجرای عملیات بود. بن لادن پس از حملات 11 سپتامبر و سرنگونی طالبان – که میزبان وی در افغانستان بودند –به شبکه های زیرزمینی القاعده در عربستان دستور داد تا عملیات بر ضد خاندان سعودی و هم پیمان آمریکایی اش را آغاز کنند.
بن لادن در روز 14 فوریه 2003 – روز عید قربان – علنا از اهدافش در عربستان پرده برداشت. او در پیام صوتی با عنوان «در میان صلیبیون» خاندان سعودی را متهم به خیانت در حق امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول و به نفع بریتانیا و صهیونیسم کرد. وی گفت که خاندان سلطنتی سعودی در حال تحویل مساجد و سایر اماکن مقدس به صلیبیون آمریکایی و مشارکت در طرح توطئه «یهودیان و آمریکایی ها» برای خیانت به فلسطین و تشکیل «اسرائیل بزرگ» در منطقه است. بن لادن با «خائن» خواندن خاندان سعودی و متحدانش در بحرین، کویت و قطر پیش بینی کرد که در آینده نزدیک از پایگاه های هوایی آمریکا در عربستان، برای اشغال عراق استفاده خواهد شد.
اولین حمله بزرگ القاعده در خاک سعودی در تاریخ 12 مه 2003 با یورش به اقامتگاه کارشناسان نظامی خارجی – که برای نیروهای مسلح عربستان خدمت می کردند – رخ داد. بالغ بر 12 تن از اعضای القاعده با خودروهای حامل مواد منفجره و سلاح های سبک به این اقامتگاه حمله کردند. غیر از گارد سعودی محافظ مجتمع، حداقل 8 آمریکایی، 2 استرالیایی، و چند نفر از اتباع کشورهای غربی کشته شدند. این نخستین دور حملات تروریستی علیه کارمندان خارجی عربستان و میزبان سعودی آنها بود. رابرت جوردن سفیر وقت آمریکا در ریاض به مدت چند ماه به سعودی ها برای جدی گرفتن خطر القاعده فشار آورد. امروز او از حملات ماه مه آن سال تعبیر به پِرل هاربر عربستان می کند.
بلافاصله پس از حملات 11 مه، جورج تِنِت – رئیس سیا در اواخر دوره کلینتون و سال های اولیه ریاست جورج بوش – به عربستان پرواز کرد تا با شاهزاده عبدالله - که به مدت 8 سال نایب السلطنه دوفاکتوی عربستان بود - دیدار کند. تنت در کتاب خاطراتش با عنوان «در کانون توفان (At the Center of the Storm)» می نویسد که به ولیعهد گفتم :«والاحضرتا! هدف القاعده خاندان شما و پایان حاکمیتتان است. عوامل القاعده برای ترور اعضای خاندان سلطنتی و حمله به اهداف کلیدی اقتصادی آماده شده اند.» تنت به سعودی ها هشدار داد که «ما اطلاعات خاصی در رابطه با طرح القاعده داریم. این طرح علیه خاندان شماست». تنت، عبدالله و محمد بن نایف را درباره جدی بودن این خطر متقاعد کرد.
از نظر تنت، محمد بن نایف نزدیکترین شریک سیا در جنگ با القاعده، و عنصر کلیدی در شکست تهدید القاعده علیه خاندان سعودی در فاصله سال های 2006 – 2003 بود. تنت درباره محمد بن نایف نوشت: «او مهمترین شریک سخنان من بود. یک مرد نسبتا جوانی است که اعتماد زیادی به او داریم و بسیار مورد احترام ما می باشد.» در این زمان بود که محمد بن نایف به آنچه که استحقاقش را داشت رسید.
عربستان به مدت سه سال از آن تاریخ، صحنه جنگ با القاعده و هدف حملات این سازمان – از جمله حمله به دفاتر وزارت کشور در ریاض – بود. سایر مجتمع های اقامتی خارجی ها نیز مورد حمله القاعده قرار می گرفتند و یک آمریکایی نیز ربوده و سر بریده شد. تبادل آتش بین تروریست های القاعده و نیروهای پلیس در تقریبا تمام شهرهای بزرگ عربستان و خیلی از شهرهای کوچک رخ می داد. بیشتر حملات متوجه مراکز خارجی بود و کنسولگری آمریکا در جده در 6 دسامبر 2004 مورد حمله شدیدی قرار گرفت که طی آن یک زن دیپلمات جوان آمریکایی به چنگ تروریست ها افتاد. در جریان حملات القاعده (در عربستان)، صدها تن کشته و عده زیادی مجروح شدند. این درگیری ها طولانی ترین ناآرامی های خشونت بار عربستان طی 50 سال و از سال 1902 جدی ترین چالش داخلی برای خاندان سعودی بود. این جنگ – پیش از اتمام - بار مالی بالغ بر 30 میلیارد دلار برای دولت عربستان دربرداشت.
محمد بن نایف رهبری مبارزه با تروریسم در عربستان را به عهده داشت. وزارت کشور فهرست تروریست های برجسته القاعده را اعلام کرد و پس از آن به شکار بی رحمانه آنها پرداخت. هر زمان که عده ای از این تروریست ها در درگیری ها کشته می شدند، وزارت کشور فهرست جدید گروه بعدی تروریست ها را اعلام می کرد. دوران سختی بود و اکثر خارجی ها که توان ترک عربستان را داشتند چنین می کردند و یا حداقل خانواده خود را از آنجا خارج می نمودند. MBN در راس جنگ سعودی علیه تروریسم قرار داشت، و با حضور در تلویزیون و روزنامه ها به شرح تهدیدی که عربستان با آن مواجه بود می پرداخت.
هر چند که راهبرد محمد بن نایف موثر و خشن بود اما وی مراقب بود تا خود را درگیر عملیات های عظیم شکار القاعده که تبعات امنیتی داشت نکند تا این حس به مردم القا نشود که پادشاهی در آتش درگیری می سوزد. شکار القاعده توسط بن نایف هدفمند و گزینشی بود تا از آسیب دیدن غیرنظامیان و خشونت های مشابه عملیات ضد تروریسم در الجزایر دهه 90 میلادی و عراق امروز اجتناب کند. بنابراین تکاوران وزارت کشور بدون آسیب زدن به مردم عادی به شکار القاعده می پرداختند. شاهزاده از ضرورت «رعایت احتیاط و تناسب عملیات با هدف نظامی (proportionality and discretion )» در مبارزه با گروه های تروریستی زیرزمینی آگاه بود.
تا سال 2007 معلوم شد که محمد بن نایف و وزارت کشور بر القاعده تفوق یافته اند و تهدید القاعده در حال رنگ باختن است. جهادی ها در جذب احساسات و افکار عمومی کشور شکست خوردند. هر چند که خیلی از مردم عربستان در مبارزه با آمریکا با القاعده همدل بودند، اما زمانی که با سعودی های بی گناه که جان خود را در حملات القاعده از دست داده بودند مواجه می شدند و یا زمانی که نبرد به داخل شهرهای خودشان کشیده می شد از این همنوایی دست می کشیدند. تروریست ها در جلب حمایت عمومی ناکام ماندند و از این رو محکوم به شکست شدند.
ادامه دارد....
*بروس ریدل عضو ارشد و مدیر پروژه اطلاعاتی بروکینگز و همچنین عضو ارشد «مرکز سیاست خاورمیانه» است. وی در سال 2006 پس از 30 سال خدمت در سیا – از جمله ماموریت های برون مرزی این سازمان – بازنشسته شد. وی مشاور ارشد چهار رییس جمهور آمریکا در امور جنوب آسیا و خاورمیانه، معاون دستیار وزیر دفاع آمریکا در امور خاور نزدیک و جنوب آسیا و همچنین مشاور ارشد پنتاگون در سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در بروکسل بوده است. ریدل مدرک کارشناسی را از دانشگاه براون و کارشناسی ارشد را از هاروارد و کالج سلطنتی مطالعات دفاعی در لندن دریافت کرده است. وی در دانشکده مطالعات پیشرفته بین المللی جان هاپکینز و دانشگاه جورج تاون تدریس کرده و استاد مدعو دانشگاه های هاروارد و براون نیز بوده است. از آثار وی می توان به کتاب های زیر اشاره کرد.
-
The Search for al Qaeda: Its Leadership, Ideology and Future
-
Deadly Embrace: Pakistan, America and the Future of the Global Jihad
-
Avoiding Armageddon: America, India and Pakistan to the Brink and Back
-
Which Path to Persia? Options for a New American Strategy Toward Iran
-
The Arab Awakening: America and the Transformation of the Middle East
-
Becoming Enemies: U.S.-Iran Relations and the Iran-Iraq War, 1979-1988
-
What We Won: America’s Secret War in Afghanistan, 1979-1989
-
JFK's Forgotten Crisis: Tibet, the CIA and the Sino-Indian War
منبع: بروکینگز/ مترجم: حامد ضرغامی