روایت زندگی کودک کاری که سرنوشت/ این روزهایش به تخت بیمارستان گره خورده است از خماری پدر و مادر تا جسم نیمه جان بنیامین زیر چرخ ماشین
به گزارش خبرنگار اجتماعی فارس، چشمانش خوابآلود بود و مدام خمیازه میکشید اما همین که از خانه بیرون میرفت خواب هم از او فرار میکرد. هر کسی او را میدید با خود خیال میکرد، این پسر بچه 10 ساله به مدرسه میرود اما در کوله پشتی بنیامین به جای کتاب و جامدادی و دفتر دیکته، آدامس و کش مو و چسب زخم پیدا میکردی... حالا بنیامین خوابیده است. یک خواب عمیق و شاید بدون بیداری... حالا اگر خودش هم بخواهد توانی برای بیدار شدن ندارد. کوله پشتی بنیامین پر از آدامسهای هزار تومانی فروخته نشده است و چسب زخمهایی که هیچ مرهمی برای زخم هایش نیست...
آرزویی که بر باد رفت...
پدر و مادر معتادش، همیشه نشئه یا خمار بودند، برای همین بنیامین هیچگاه کودکی نکرد و با بچههای همسالش تفاوتی بزرگ داشت. او به نانآوری فکر میکرد. شاید تا همین چند سال آرزویش درس خواندن بود و میخواست مهندس شود اما....
آشنایی در اخرین روزهای سال
اواخراسفند سال گذشته با بنیامین آشنا شدم، پسرکی لاغر اندام و سیاه چهره. نزدیک عید بود و خیابانها پر از قیل و قال خرید شب عید. آن روز بنیامین از آرزویش برایم گفت:«دوست دارم من هم برای عید لباس نو داشته باشم.» چند لحظهای مکث کرد و گفت:«دوست دارم من هم خوشتیپ باشم...»
دلتنگی برای بهنام...
کمی که با هم دوست شدیم، از روزهای سخت زندگی با خانوادهاش برایم گفت، از روزهایی که هیچ غذایی برای خوردن نداشتند و او مجبور بود برای تامین غذا کار کند. از نگار و بهنام گفت، از خواهر و برادرش که بدون غذا میخوابیدند... از پدر و مادر معتادش و مواد مصرف کردنشان مقابل چشم بچهها... دست آخر دوباره از بهنام برایم گفت. برادر کوچکترش که در بهزیستی زندگی میکرد. برایم گفت:«دلم برای بهنام تنگ شده...» برادری که متولد 94 بود و چند ماه بعد از تولدش، به دلیل شرایط نامناسب خانواده به بهریستی واگذار شد. حالا همان بنیامینی که با ذوق کودکانهاش از آرزوهایش برایم گفته بود، بی جان روی تخت بیمارستان خوابیده...
حال بنیامین خوب نیست...
نرجس رضاعلی مددکار موسسه خیریه مهر آفرین در تشریح شرایط بنیامین و خانوادهاش بیان میکند:«پدر و مادر بنیامین هر دو معتاد بوده و به لحاظ مالی نیز شرایطشان بسیار نامناسب است. آنها دو فرزند دیگر به نامهای نگار و بهنام دارند که فرزند آخر یعنی (بهنام) به سازمان بهزیستی واگذار شده است.»
وی ادامه می دهد: «این خانواده در شهرستان بومهن زندگی میکردند. خانه آنها آلونگی بود که زمستانها سقفش چکه میکرد و تابستانها از شدت گرما زندگی را بر اهالیاش سخت میکرد. برای همین پدر و مادر معتاد تصمیم گرفتند به آمل اسبابکشی کنند.»
رضاعلی میافزاید: «پس از اسبابکشی خانواده بنیامین به آمل، شرایط زندگی برای بنیامین سختتر میشود. چون او در تهران و پیش پدربزرگش زندگی میکرد و زندگی در این خانه برایش سختیهایی به همراه داشت. برای همین چندین بار از خانه فرار میکند و آوار خیابان میشود. در یکی از همین فرارها او را به یکی از مراکز ساماندهی کودکان کار میبرند و در این مرکز بنیامین از آرزویش برای آنها میگوید. آرزوی دیدن برادرش. به آنها میگوید:«دوست دارم اینجا بمانم، شاید برادر کوچکم را دیدم اما...»
این مددکار ادامه می دهد:«با مراجعه پدر بزرگ بنیامین به مرکز ساماندهی کودکان کار و در خواست و برای بازگرداندن نوهاش، بهزیستی با حکم قضایی بنیامین را به خانوادهاش بر میگرداند. با برگردندان بنیامین به پدر بزرگش، او برای چندین بار از خانه فرار میکند و اینبار با کولهپشتیاش به سمت آمل حرکت میکند و در مسیر پس از فروختن چند آدامس و چسب زخم ، وقتی به سمت اتوبوس حرکت میکند، اتومیبلی او را را زیر میگیرد. حالا حال بنیامین خوب نیست و در بخش مراقبتهای ویژه( اغما- کما) به سر میبرد... دعا کنید به هوش بیاید.»
شاید با رفع خلاء های قانونی از سوی نمایندگان مجلس و همچنین همکاری دستگاه های مسئول بتوان شرایط بهتری را برای بنیامین های بسیاری که در کشور هستند فراهم کرد و آنها را مورد حمایت قرار داد.
شاید در بازگرداندن این بچه ها به خانواده هایشان با حساسیت خیلی بیشتر باید عمل کرد .